جدول جو
جدول جو

معنی مصروف داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

مصروف داشتن
گساردن، دور داشتن بر کنار داشتن صرف کردن بکار بردن، دور داشتن بر کنار داشتن: ... و عین الکمال از این دولت - که عین کمال است - مکفوف و نوایب زمان ازین درگاه با جاه مصروف داراد، (لباب الالباب)
فرهنگ لغت هوشیار
مصروف داشتن
اعمال کردن، به کار بردن، صرف کردن، مصروف کردن، خرج کردن، برکنار داشتن، منصرف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ شُ دَ)
موقوف کردن. بازداشتن. دست برداشتن از. کنار گذاشتن. بازایستادن. بازایستادن از. ترک کردن:
دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن
گر بدانی حال من در انتظار خویشتن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
مالک بودن. بدست آوردن. قدرت داشتن. (ناظم الاطباء) :
تصرف در مزاج عالم از فیض سخن دارم
چراغی کرده ام روشن که در هر انجمن دارم.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بی بهره کردن ز بهراندن باز داشتن از خیر و فایده بی نصیب کردن: لاف تو محروم میدارد ترا ترک آن پنداشت کن در من درآ. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گزارش دادن به آگاهی رساندن بعرض رسانیدن: بنظر رسانیدن (از طرف کوچکتر ببزرگتر گفته یا نوشته شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکفوف داشتن
تصویر مکفوف داشتن
بازداشتن منع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، بازداشت کردن، رها کردن چشم پوشیدن باز داشتن باز داشت کردن، ترک کردن صرف نظرکردن: (امروز خیال سواری داشتیم بعد موقوف داشته قدری استراحت کردیم. (سفرنامه ناصر الدین شاه بمشهد ص 39- 38)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف داشتن
تصویر تصرف داشتن
مالک بودن، بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
به عرض رسانیدن، گفتن، عرضه کردن، گفتن، عرض کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگه داری کردن، مصون کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد