گساردن، دور داشتن بر کنار داشتن صرف کردن بکار بردن، دور داشتن بر کنار داشتن: ... و عین الکمال از این دولت - که عین کمال است - مکفوف و نوایب زمان ازین درگاه با جاه مصروف داراد، (لباب الالباب)
گساردن، دور داشتن بر کنار داشتن صرف کردن بکار بردن، دور داشتن بر کنار داشتن: ... و عین الکمال از این دولت - که عین کمال است - مکفوف و نوایب زمان ازین درگاه با جاه مصروف داراد، (لباب الالباب)
موقوف کردن. بازداشتن. دست برداشتن از. کنار گذاشتن. بازایستادن. بازایستادن از. ترک کردن: دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن. صائب (از آنندراج)
موقوف کردن. بازداشتن. دست برداشتن از. کنار گذاشتن. بازایستادن. بازایستادن از. ترک کردن: دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن. صائب (از آنندراج)
باز داشتن، بازداشت کردن، رها کردن چشم پوشیدن باز داشتن باز داشت کردن، ترک کردن صرف نظرکردن: (امروز خیال سواری داشتیم بعد موقوف داشته قدری استراحت کردیم. (سفرنامه ناصر الدین شاه بمشهد ص 39- 38)
باز داشتن، بازداشت کردن، رها کردن چشم پوشیدن باز داشتن باز داشت کردن، ترک کردن صرف نظرکردن: (امروز خیال سواری داشتیم بعد موقوف داشته قدری استراحت کردیم. (سفرنامه ناصر الدین شاه بمشهد ص 39- 38)